Deutsch Persisch Wörterbuch - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Begriff hier eingeben!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 120 (2787 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
Deutsch Persisch Menu
in naher Zukunft U در آینده نزدیک
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Wir wissen nicht, wie die Welt in 20 Jahren aussieht, geschweige denn in 100 Jahren. U ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
Ein enger Freund kann zu einem engen Feind werden. U یک دوست نزدیک می تواند به یک دشمن نزدیک تبدیل شود.
angehender Vater {m} U پدر در آینده [در آینده پدر می شود]
Zukunft {f} U آینده
In der Zukunft. U در آینده.
die Zukunft [ das Morgen] U آینده [فردا]
Beruf ohne Zukunft U شغلی بی آینده
weder jetzt noch in Zukunft U نه اکنون و نه در آینده
ferne Zukunft U آینده دور
für die Zukunft U برای آینده
angehender Arzt U پزشک آینده
Zukunft {f} U فردا [ آینده]
tragfähig <adj.> U آینده گرا
Futurismus {m} U آینده گرایی
Futurologe {m} U آینده شناس
Zukunftsangst {f} U وحشت از آینده
zukunftsfähig <adj.> U آینده گرا
künftig <adv.> U برای آینده
fernerhin <adv.> U برای آینده
Angst vor der Zukunft U ترس از آینده
Futurist {m} U آینده گرا
Futurologie {f} U آینده شناسی
eine rosige Zukunft U آینده امید بخشی
tragfähig <adj.> U پایدار [نسبت به آینده]
Futur {n} U زمان آینده [زبانشناسی]
Zukunft {f} U زمان آینده [زبانشناسی ]
zukunftsfähig <adj.> U پایدار [نسبت به آینده]
seine Zukunft verbauen U خسارت زدن به آینده خود
Denk nicht an das Morgen. U نگران فردا [آینده] نباش.
auf etwas [Zukünftiges] verzichten U دست برداشتن از چیزی [در آینده]
werden U فعل کمکی آینده [خواستن ]
erwartungsvoll in die Zukunft blicken U با انتظار به آینده نگاه کردن
im Futur U در زمان آینده [دستور زبان]
in der Zukunft U در زمان آینده [دستور زبان]
etwas [Akkusativ] speichern U انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
einen Vorrat von etwas [Dativ] anlegen U انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
Die Zukunft der Mannschaft liegt im Ungewissen. U آینده این تیم بلاتکلیف است.
etwas [Akkusativ] als Vorrat einlagern U انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
Ich würde gerne wissen, was mich in Zukunft erwartet. U من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
Die staatliche Beihilfe wird nächstes Jahr auslaufen. U یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد.
Vorahnung {f} U فن احساس وقوع امری در آینده [حدس ] [گمان]
Ahnung {f} U فن احساس وقوع امری در آینده [حدس ] [گمان]
Gefühl {n} U فن احساس وقوع امری در آینده [حدس ] [گمان]
Verdacht {m} U فن احساس وقوع امری در آینده [حدس ] [گمان]
Die Reservierung ist für Montag nächster Woche. U رزرو برای دوشنبه هفته آینده است.
Aussicht {f} [auf etwas] U آینده نگری [چشم انداز] [پیش بینی] چیزی
Sie nahm sich vor, in Zukunft einen weiten Bogen um ihn zu machen. U او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
Perspektive {f} [auf etwas] U آینده نگری [چشم انداز] [پیش بینی] چیزی
Die Zukunft der Tagesklinik ist mit einem [großen] Fragezeichen versehen. U آینده درمانگاه مراقبت روزانه [کاملا] نامشخص است.
Eine Reform des Versicherungsrechts bleibt der Zukunft vorbehalten. U هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
Eine Reform des Pensionsrechts bleibt der Zukunft vorbehalten. U هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
Das hat in Zukunft tunlichst zu unterbleiben. U در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
Das ist wichtig, nicht nur heute, sondern auch und gerade für die Zukunft. U این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
Diese Gespräche sind für die Zukunft des Friedensprozesses entscheidend. U این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم [حیاتی] هستند.
Schauen Sie nächste Woche wieder rein, wenn es heißt Happy Hour . U هفته آینده کانال [تلویزیون] را برای قسمت دیگری از {ساعت شادی} تنظیم کنید.
Es bleibt der Zukunft vorbehalten, die Studie unter besser kontrollierten Bedingungen zu wiederholen. U این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
nah <adj.> U نزدیک
beinah <adv.> U نزدیک به
fast <adv.> U نزدیک به
beinahe <adv.> U نزدیک به
schier <adv.> U نزدیک به
meist <adv.> U نزدیک به
nahezu <adv.> U نزدیک به
nicht weit auseinander liegen U نزدیک به هم بودن
Angehörige {f} U خویشاوند نزدیک
gegen Abend U نزدیک به عصر
gegen [Akkusativ] <prep.> U نزدیک به [زمانی]
sich einer Sache nähern U نزدیک آمدن به چیزی
sich einer Sache annähern U نزدیک شدن به چیزی
sich einer Sache annähern U نزدیک آمدن به چیزی
sich einer Sache nähern U نزدیک شدن به چیزی
Naher Osten U خاور نزدیک [جغرافیا]
Schulterschluss {m} U همکاری [همدستی] نزدیک با هم
sich auf etwas zubewegen U نزدیک شدن به چیزی
sich auf etwas zubewegen U نزدیک آمدن به چیزی
auf die 90 zugehen U به سن ۹۰ سالگی نزدیک شدن
Er bewegte sich auf das Tor zu. U او [مرد] به دروازه نزدیک شد.
sich auf die 90 zubewegen U به سن ۹۰ سالگی نزدیک شدن
herannahen U نزدیک شدن به چیزی
herannahen U نزدیک آمدن به چیزی
[guter] Bekannter {m} U دوست [آشنای نزدیک]
[gute] Bekannte {m} , {f} U دوست [آشنای نزدیک]
Ich möchte einen Sitzplatz am Gang. U من یک صندلی نزدیک به راهرو می خواهم.
Städteverbindung {f} U رابطه [قطار] به شهرهای نزدیک
dicht [eng] beieinander liegende Drähte U سیم های با فاصله نزدیک به هم
Die nächste Tankstelle? U پمپ بنزین نزدیک [کجاست] ؟
Gibt es Parkplätze in der Nähe? U پارکینگ نزدیک به اینجا هست؟
bald zu erwartend <adj.> U آماده به ارائه [نزدیک به تحقق]
Wir kommen voran. U ما به هدف [مقصد] نزدیک می شویم.
bevorstehend <adj.> U آماده به ارائه [نزدیک به تحقق]
Das Taxi näherte sich der 20. [ zwanzigsten] Straße. U تاکسی به خیابان بیستم نزدیک شد.
flache Küstengewässer {pl} U آبهای نزدیک کرانه [کم عمق]
in Kürze erscheinend <adj.> U آماده به ارائه [نزدیک به تحقق]
auf Jemanden [etwas] zugehen U نزدیک شدن به کسی [چیزی]
auf Jemanden [etwas] zugehen U نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
im Begriff sein, etwas [Akkusativ] zu tun U نزدیک به انجام کاری بودن
sich Jemandem nähern U نزدیک شدن به کسی [چیزی]
sich Jemandem nähern U نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
davor stehen, etwas zu tun U نزدیک به انجام کاری بودن
bereit sein, etwas zu tun U نزدیک به انجام کاری بودن
aufeinander zugehen U به هم نزدیک شدن [همچنین اصطلاح مجازی]
Seine Tage sind gezählt. <idiom> U زمان فوت کردنش نزدیک است.
einen Anlauf nehmen U با دویدن به مکان شروع نزدیک شدن
sich allmählich bewegen U [به چیزی] آهسته و با احتیاط نزدیک شدن
sich vorsichtig [auf etwas] zubewegen U [به چیزی] آهسته و با احتیاط نزدیک شدن
drauf und dran sein, etwas [Akkusativ] zu tun <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
Rühr mich nicht an!; Rühr mich ja nicht an! U به من خیلی نزدیک نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
ins kurze [lange] Eck zielen U به گوشه نزدیک [دور] هدف گیری کردن [بازی با توپ]
flacher [hoher] [kurzer] [langer] Ball U شوت کردن دور [نزدیک] [بلند] [پائین] توپ [فوتبال]
Mangel {f} U دستگاه برای چلاندن یاصاف کردن پارچه [شامل دو استوانه نزدیک به هم است]
Es geht zu Ende. U پایانش نزدیک است. [در حال تمام شدن است]
Vetterleswirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Günstlingswirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Klüngelwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری]
Freunderlwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [در اتریش]
Vetterliwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [ در سوییس]
Vetternwirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [در آلمان و سوییس]
Amigowirtschaft {f} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [اصطلاح عامیانه]
Nepotismus {m} U پارتی بازی [انتصاب برادر زاده یا خواهر زاده واقوام نزدیک به مشاغل مهم اداری] [استثنا قایل شدن نسبت بکسی یا گروهی ] [طرفداری] [اصطلاح رسمی] [سیاست]
Recent search history Forum search
1werdet ihr die Küche bald fertig geputzt haben?
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Deudic.com